یا ایها الذین امنوا استجیبوالله و للرسول اذا دعاکم لمایحییکم. (انفال-24)
انسان در هر چیزی که نظر می کند باید نظر خود را تنها متوجه ظاهر و قالب آن چیز نکند، بلکه باطن و روح آن چیز را مورد توجه خود قرار دهد. تا وقتی که نظر انسان فقط به ظواهر و قوالب اشیاء معطوف است، از شناختن حقایق امور محروم و در عمل نیز نمی تواند از فواید و منافع و خواص امور بهره مند و منتفع گردد.
بعضی اشخاص طبعاً ظاهربین اند، رنگ و روی ظاهر یک متاع یا جلال و شکوه ظاهر یک عمارت یا حسن ظاهر و قیافه و هیکل یک انسان فوراً نظرشان را جلب و روح آنها را خاضع می سازد، همان ظاهر را ملاک قضاوت و ملاک عمل قرار می دهند. اما بعضی دیگر محقق و کنجکاوند، به دیدن ظواهر قناعت نمی کنند، آب و رنگ و جلال و شکوه ظاهری یک چیز آنها را وادار به قضاوت نمی کند، همیشه سعی می کنند خود را به بواطن و روح اشیاء نزدیک کنند.
هر چیزی در این جهان ظاهر و قالبی دارد و معنا و باطنی. حتی خود مجموعه جهان هستی یک ظاهر و نمودی دارد و یک روح و باطنی. ظاهر و قالب جهان هستی، همین نمودها و پدیده های محسوسی که به حواس ما در می آیند، همین ستارگان، همین شموس و اقمار، همین زمین و درختان و کوهها و دریاها و حیوانها و انسانها، ما این قسمت ظاهر جهان هستی را به نام عالم طبیعت یا عالم دنیا می خوانیم. اما باطن جهان هستی عبارت است از غیب و ملکوت که حاکم و مسیطر بر طبیعت و گرداننده و مدبر آن است، یدبرالامر من السماء الی الارض:
آسمانهاست در ولایت جان
کارفرمای آسمان جهان
در ره غیب پست و بالا هست
آسمان و زمین و دریا هست
قرآن کریم در اول سوره بقره، اهل ایمان را این طور وصف می کند: الذین یؤمنون بالغیب آنان که به غیب و ملکوت ایمان پیدا کرده اند، و روحیه دهریین و مادیین را که فکرشان از حدود ظواهر طبیعت بالا نرفته این طور تحلیل می کند: یعلمون ظاهراً من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون یعنی اینان به همین ظواهر و نمودها که عبارت است از حیات عالم دنیا رسیده و معتقد شده اند اما از عالم آخرت که در ماوراء این ظواهر و نمودهاست در غفلت و بی خبری به سر می برند.
هر چیزی تا روح و باطنش محفوظ است قابل دوام است، تا روح و باطن محفوظ است اگر نقصان و کسری در ظاهر پیدا شود قابل جبران است، اما اگر روح و باطن از بین رفت آن چیز خاصیت خود را از دست می دهد، از ظاهر بی باطن و قالب بی روح کاری ساخته نیست.
ظاهر و باطن، و روح و قالب، و مغز و پوست توأم با یکدیگر و همراه با یکدیگرند. رعایت هر دو جنبه واجب و لازم است. یکی از اموری که مانند سایر اشیاء ظاهر و قالبی دارد و روح و باطنی، خود دین است. ظاهر دین عبارت است از انجام اعمال و افعال ظاهری که از طرف شارع مقدس دستور آنها رسیده است و البته هر یک از آنها در جای خود لازم الاجراست. اما روح دین عبارت است از روشن شدن ضمیر و باطن به نور ایمان و عرفان. علی(ع) می فرماید: اول الدین معرفته پایه اول دین و سنگ اول بنای دین، معرفت و شناسایی ذات احدیت است. شخصی آمد خدمت مولای متقیان علی(ع) و عرض کرد: «هل رأیت ربک» آیا پروردگار خویش را دیده ای؟ فرمود: لم أعبد رباً لم أره من هرگز خدایی را که ندیده باشم بندگی نکرده ام. لم تره العیون بمشاهده العیان ولکن رأته القلوب بحقائق الایمان اما ای مرد! بدان که این چشمها که در سرها قرار گرفته نمی تواند خدا را ببیند، دلهاست که با نور ایمان او را مشاهده می کنند. لاتدرکه الابصار و هو یدرک الابصار و هواللطیف الخبیر. چشم دل باز کن که جان بینی.
دل اگر به نور عرفان منور شد اوج می گیرد، شادی خاطر می آورد، مانند این است که از حجره تاریکی به گلستان مصفایی قدم گذاشته باشد، آلام و کدورتها و رنجها که نتیجه محدودیت روح است از بین می رود، خوش بینی پیدا می شود و به همه چیز مهر می ورزد:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
آن کس که دینش از حدود انجام اعمال و افعال ظاهری تجاوز نکرده و قلبش به نور عرفان و محبت ذات اقدس الهی منور نگشته، از خاصیتهای دین بهره وافی نمی برد. چنین کسی را به حقیقت نمی توان مؤمن خواند. گروهی از اعراب بادیه نشین که تازه به اسلام گرویده بودند، آمدند حضور پیغمبر اکرم(ص) و گفتند: یا رسول الله! ما ایمان آورده ایم. آیه نازل شد: قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا أسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم یعنی ای پیغمبر! اعراب مدعی ایمان اند، به آنها بگو شما ادعای ایمان نکنید، شما بگویید ما اسلام آورده ایم زیرا ایمان امری معنوی و نوری است باطنی و هنوز در قلب شما نفوذ نکرده، شما تشریفات ظاهری دین را که از اقرار زبانی شهادتین شروع می شود عملی کرده اید.
یک فرد یک جامعه وقتی از مزایای دنیایی و آخرتی دین بهره مند می شود که روح دین در او دمیده شده باشد. روح دین است که به دل صفا و محبت می دهد، روح دین است که عقل و فکر را توسعه می دهد و بالا می برد، روح دین است که زنگ آلام و کدورتها را از دل می زداید، روح دین است که حس تراحم و تعاطف و مهربانی و برادری ایجاد می کند، روح دین است که شخص را طوری می سازد که از ایثار و نفع رساندن به غیر لذت می برد. اگر ما وضع مسلمانان امروز را با مسلمانان زمان پیغمبر اکرم(ص) مقایسه کنیم می بینیم در قسمت تشریفات ظاهری ما جلو هستیم، آن روز اینقدر هیاهو و جنجال به نام دین نبود، اینقدر علم و رایت و بیرق و فریاد به نام دین نبود، اینقدر طبل و دهل نبود، ولی در عوض چیزی بود که امروز نیست؛ یک روح ایمان و حقیقی در کار بود، یک خلوص و صمیمیتی در کار بود که به آسانی از جان خود، از مال و فرزندان خود در راه دین می گذشتند، آنچه دستور از پیغمبر خدا می شنیدند فکری جز عمل کردن نداشتند، یکپارچه عشق و شور و هیجان و یقین بودند، عشق الهی و شور خدایی. پیغمبر اکرم(ص) به یکی از اصحاب خود عبور می کند. در رنگ رخسار و وضع چشمها و نگاههایش ضمیر آشفته اش را خوانده، می پرسد: کیف أصبحت چگونه صبح کردی و حالت چگونه است؟ عرض می کند: «اصبحت موقناً» صبح کردم در حالی که اهل یقینم. علامت یقینت چیست؟ علامت یقینم این است که مثل این است که روز حساب را می بینم، اهل بهشت را در بهشت و اهل جهنم را در جهنم مشاهده می کنم:
گفت پیغمبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق باصفا
گفت عبداً موقناً، باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بوده ام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
گفت از این ره کو رهاوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت، هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش می بینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
روح دین و حقیقت ایمان بود که در کمتر از نیم قرن جهانی را مسخر کرد. خداوند از قرآن کریم تعبیر به «روح» می کند: و لقد أوحینا الیک روحاً من أمرنا ما کنت تدری ماالکتاب و لا الایمان. یا أیها الذین امنوا استجیبوا الخ. راهنمایان حقیقی و نگهبانان حقیقی دین مبین اسلام آنهایی بوده و هستند که با علم خود و عمل و مجاهده و تقوای خود و با بیان و قلم خود روح دیانت را حفظ می کنند. علی علیه السلام در ضمن جمله های معروفی که به کمیل نخعی تلقین می کند می فرماید: اللهم بلی لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهراً مشهوراً و اما خائفاً مغموراً زمین خالی از حجت نیست، یا ظاهر و آشکار و یا خائف و پنهان. کار این حجج الهی این است که دلایل و آیات الهی را حفظ می کنند: بهم یحفظ الله حججه و بیناته اینها حافظ حجتها و دلایل الهی هستند، و یزرعونها فی قلوب اشباههم اینها بذر ایمان را در قلب کسانی که مستعدند می کارند.
خود علی(ع) و اولاد طاهرینش در صف اول و مقدم کسانی بودند که ناظر و حافظ روح دین بودند. نظری به سیره و روش آنها بیندازید و خدمات آنها را به عالم معنویات اسلام ببینید. خدماتی که شخص علی(ع) از راه بیان و خطابه و تعلیم شاگردان یا در مقام جواب سؤالات و حل مشکلات و یا از راه نشان دادن حقیقت اسلام با تقوا و عمل خویش انجام داد، فراموش نشدنی است و مانند خورشید در صفحات تاریخ می درخشد.
علی و آل علی برای حفظ دیانت از هیچ گونه فداکاری دریغ نکردند. عمل فرزند بزرگوار علی، حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) بهترین شاهد و گواه بر مطلب است. اباعبدالله به کاری اقدام کرد که از نظر خودبینان خودکشی و انتحار بود، زیرا کشته شدن آن حضرت در این سفر به قدری واضح بود که نه تنها خودش بلکه هرکس می شنید تصدیق می کرد. هی می آمدند و آن حضرت را از این مسافرت منع می کردند و دلیلشان این بود که جانش در خطر است، اما اباعبدالله به این سخنان گوش نمی داد و دلیلش این بود که جان جانش در خطر است. اباعبدالله ثابت و مدلل کرد که در مقام مبارزه با کفر و عوامل ضددین و در مقام امر به معروف و نهی از منکر تا پای جان باید رفت. آخرالامر در جواب یکی از آن کسانی که اصرار می کرد که آن حضرت از این سفر خودداری کند، این اشعار را قرائت کرد که گوینده آن یک مرد انصاری است و هنگامی که برادرش او را از یاری کردن پیغمبر(ص) منع می کرد انشاء کرده بود:
سأمضی و ما بالموت عار علی الفتی
اذا ما نوی حقاً و جاهد مسلما
و واسی الرجال الصالحین بنفسه
و فارق مثبوراً و خالف مجرما
فان عشت لم أندم و ان مت لم الم
کفی بک ذلا أن تعیش و ترغما
یعنی من حتماً خواهم مرد، مرگ برای جوانمرد در صورتی که خبر داشته باشد و با عشق و علاقه بخواهد جهاد کند عیب و عار نیست، مرگ برای کسی که می خواهد قدم جای قدم مردان شایسته بگذارد و از شقاوت کاری دوری گزیند و با گناهکاری مخالفت ورزد ننگ نیست بلکه افتخار است، من اگر در این سفر زنده بمانم نکوهشی برایم نیست و اگر هم بمیرم جای سرزنش نیست، این ذلت برای تو کافی است که زنده بمانی در حالی که مخذول و منکوب باشی و نتوانی در راه مقصد خویش قدمی برداری.
در وصیتنامه ای که موقع حرکت از مدینه به برادرش محمدبن حنفیه نوشت، جهانیان را از هدف و مقصد خویش آگاه ساخت. در آنجا پس از اقرار به وحدانیت حق و نبوت پیغمبر خاتم و روز حساب، این جمله ها را درج فرمود: انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً و انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی صلی الله علیه و آله، انی ارید أن آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و أبی علی بن ابی طالب.
استاد شهید مرتضی مطهری(ره)